آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان اینجا درد را احساس نمیکنید!
پیرمرد به همسرش گفت بیا به یاد گذشته های دور، به محل قرارمان در جوانی برویم. من میروم تو کافه منتظرت می مانم و تو بیا سر قرار. بعد بنشینیم و حرفای عاشقانه بزنیم. بابام نذاشت بیام… نظرات شما عزیزان: یکی
![]() ساعت22:09---18 خرداد 1392
مگه عشق وجود خارجی هم داره؟ملت...داریم ؟....نه..یه همچین چیزی داریم؟...ینی وجود داره؟
![]() ساعت22:02---18 خرداد 1392
آمو از درون داغونوم کردی
نظر مرضیه رو جواب دادم ژاله داغونم کرده میگه چراجواب منو نمیدی مال مرضیه رو جواب میدی؟بله دوستان از این دسته آدمای حسود زیاد داریم!!!!!!!!!! زهرا
![]() ساعت19:08---18 خرداد 1392
امروزه خیلی کمن ...عشقای واقعی رو میگم نه از اونایی که با یه چشمک میانو با یه اخمکم تموم میشن...
مرضیه
![]() ساعت20:14---17 خرداد 1392
به به به به.چقدر احساس.والا اینا عشقه پاکه ها.راستی این عکسا میذارین دلمون میسوزه.امان از تنهایی
جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 12:47 :: نويسنده : بچه های هوشبری 91 شیراز
![]() ![]() |